آلیس در سرزمین عجایب !!
بسم الله الرحمن الرحیم
آلیس : از کدوم راه باید برم ؟
گربه : کجا میخوای بری؟
آلیس : نمیدونم!
گربه : خب اگر نمیدونی کجا میخوای بری چه فرقی میکنه از کدوم راه بری؟
آلیس در سرزمین عجایب
چند وقتی بود گیج و منگ شده بودم .
نه فکر کنید از دیدن بچه های سینمایی و نه از دیدن جناب پریشان که موهایش تا نصف کمرش میرسید و هر روز به شیوه ی جدیدی آن ها را می بست و بر اساس شایعاتی موهایش را رنگ کرده بود !
و نه از دیدن لباس هایی که دقیقا معلوم نبود تی شرت است یا مانتو یا یک کیسه که دوتا سوراخ کرده باشندش ...!
و نه از دیدن اینکه کسی با لباس های توی خانه اش بیاید دانشگاه !
نه حتی از دیدن دختران کچل!
نه از روزی که به استاد جانمان- که انگشتر را توی «آن انگشتش میکرد» و زنجیر طلا به گردنش می انداخت- یک قران بعنوان یادگاری دادم .
جلسه ی بعد رو به من کردند و گفتند : «واقعا دستت درد نکنه؛ من خیلی ادم معتقدی هستم و اتفاقا اون روز هم رفته بودم امامزاده صالح وقتی هدیه ت رو باز کردم ... خیلی خوشحال شدم . ارزشمند ترین هدیه ای بود که توی عمرم گرفته بودم !!»
حتی از آن همکلاسی جان فشن م هم که موقع اذان دوستانش را جمع میکرد توی نماز خانه که بروند نماز اول وقتشان را بخوانند و اگر نمازشان را یک رکعت درمیان و تند می خواندند که او را از سرشان باز کنند می گفت:« شما به خدا چی میگید که اینقدر زود نمازتون تمام میشه؟» و دوستان میگفتند:« حرف خصوصیه کاریت نباشه ! »
از هیچ کدام از این ها نبود...
شاید از حرف آن دو دوستی(دانشجوی علوم حدیث !) بود که داشتند سر اینکه نانسی بهتر است یا حیفا با هم بحث میکردند ! وقتی با کمال تعجب نگاهشان کردم یکی شان گفت : خب نانسی خوشکله دوستش دارم!!!!
تا به حال مضحک ترین حرف برایم این بوده که "چون فلانی خوشکل است دوستش دارم " بعد بیایی این را از دهان یک دانشجوی علوم حدیث بشنوی !
یا وقتی دیگر ی حدیث می آورد که پیامبربه دختران گفته اند که خود را از هیئت مردان در بیاورید !! با این حدیث تمام صافکاری رنگ آمیزی ها در بیرون حلال می شود !
یا زمانی که یکی دیگرشان گفت: به قول ساسی مانکن:« ...!» و وقتی گفتم ساسی مانکن دیگه کیه ؟ با چشمهای چهارتا شده گفت : تو سینما میخوانی و ... ساسی مانکن را نمیشناسی ؟ به کسی نگی زشته !
از همه بالاتر روزی بود که یک عده دختر چادری ریختند توی مترو، معلوم می شد از یک جلسه ی سخنرانی بر میگردند بحثشان بالا گرفته بود نا خود آگاه داشتم می شنیدم، داشتند در مورد سبیل«!»صحبت میکردند. که یکی از آنها که خیلی هم رویش را محکم گرفته بود رو به دوستش که صافکاری مختصری کرده بود کرد و گفت : زهرا بعد از این سخنرانی و حرف ها حجت برتو تمام شده !!دیگه نباید ...
که دیگرنتوانستم خویشتن داری کنم و منفجر شدم از خنده !
داشتم فکر میکردم موضوع این سخنرانی چه چیزی باید بوده باشد !
حتما آسیب شناسی" دختران و پدیده ی سیبیل "
.
.
اینجا تهران است سرزمین عجایب !
پ.ن:
1. نه ساسی مانکن را می شناسم نه حیفا را نه نانسی را- نه فلان بازیگر فیلم های چیز(!)- را ؛ نه حتی کمترین احساسی میکنم که نیازی هست اینجور افراد را آدم بشناسد ! هنوز هم خوشکلترین آدم برایم همان آقای بهجت است و بس حالا هرچی میخواهند بگویند؛ نشناختن اینها ننگ است نه - آن ها-
2.خیلی قبول ندارم که بعضی می گویند همان سوسول ها خیلی بهترند ... آن ها هم خیلی چیزها میدانند که بهش عمل نمیکنند که اگر به هرچه می دانند عمل کنند خدا درهای حکمت را برویشان باز میکند...
3 . یادمان نرود خدا به- نسبت خروجی به ورودی - نمره می دهد نه میزان خروجی !
4. مواظب باشیم توی سبیلمان گیر نکنیم که دنیا را آب ببرد و ما را خواب!
5 . آقا مگر خودت بیایی ...
6. چند وقته خیلی خسته م انگار کسی با این غلتک هایی که اسفالت رو باهاش صاف میکنن چند بار از روم رد شده باشه ... التماس دعا... ببینم من این همه التماس میکنم کسی هم دعا میکنه ؟
دست خسته ی مرا ،مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر ،خسته ام ازین کویر!